سرم را نه ظلم می تواند خم کند ...
نه مرگ ...
و نه ترس !
سرم فقط ...
برای بوسیدن دست های تو خم می شود ...
مادر !!!

به سلامتي تمام مادرا كه وجودشون تو هر خونه اي بركته

جسارت میخواهد !
نزدیک شدن به دختری که ...
روزها مردانه زندگی میکند
و شبها بالشش خیس است ...
از هق هق های دخترانه !!!

اینجا خیالت ...
بی وقفه می بارد !
آفتابی شو
که خاطر باران ...
پر از رنگین کمان یاد توست !!!

اولین نبودی ...
اما آخرین خواهی بود !
نمی خواهم ...
طعم چشم دیگری را بنوشم !
انتظار بارانت سخت هم باشد ...
فقط به خیال آمدنت ...
خیس خیسم !!!

گاهی میرسه که دیگه از خدا ...
نه پول میخوای نه خونه میخوای و نه ... !
یه موقع هایی هست كه فقط یه دل خوش میخوای !
فقط ...
یه دل خوش !!!

نمی دانم دوستش دارم یا نه؟!
با هم قدم میزنیم
با هم میخوابیـم
دلم که میگیرد، آغوشش را باز می کند
و بر گونه هایم بوسه میزند
اما نمی دانم دوستش دارم یا نه ...
تنهایی ام را !؟
نه اینکه زانو زده باشم …
نه !!!
فقط تنهایی سنگین است …

میخواهم برایت تنهایی را معنی کنم ؟!
در ساحل کنار جاده نشسته ای
هوای سرد
صدای باد
انتظار انتظار انتظار … … …
دستت می سوزد با سیگار !
به خودت می آیی،
یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند،
نه دستی که شانه هایت را بگیرد،
نه صدای که قشنگ تر از باد باشد ...
تنهایی یعنی این !!!

قرارش را تو می گذاری ...
بی قراری اش را ...
من می کشم !!!

خدایا ...
کدامین پل در آسمانت شکست
که هیچ کس ...
به خانه آرزوهایش نمیرسد ؟!!!

در من کوچه هایی است که با تو ...
سفرهایی است که با تو ...
روزهایي است که باتو ...
شبهایی است که با تو ...
عاشقانه هایی است که باتو ...
نگشته ام ... نرفته ام ... سر نکرده ام ... آرام نیافته ام ... نگفته ام ...
می بینی چقدر با تو کار دارم ؟!!!

بیا نقش بازی کنیم
من در آغوش تو ...
طلب بوسه میکنم !
توهم بی هوا ...
در من هیچ شو !
بگذار یک سکانس با هم بودن هم ...

اجرا کرده باشیم !!!

اين روزها ...
ساده ساده از دست می روند !
همه آن چیز ها که سخت سخت ...
به دست آمدند !!!

دلتنگم ...
قرارمان فصل انگور !
شراب که شدم بیا
تو جام بیاور ...
من جان !!!

کجای این زمین خاکی ...
کوله بارم را پایین بگذارم
که توقف ممنوع نداشته باشد ؟!
بگو ...
بگو کجا خستگی هایم را ...
بدر کنم که کسی نگوید :  

ببخشید، اینجا جای من است !!!

موهایم را آنقدر کوتاه میکنم
تا خاطره انگشتانت را ...
از یاد ببرند !
اما ...
دیری نمی پاید،
خاطراتت ...  

دوباره می رویند !!!

در قفس را باز بگذار !
پرنده به تو عاشق اگر باشد ...
بر شانه‌ات می‌نشیند !!!