پایان عشق واقعی ...
گریه نخواهد بود !
چون ...
عشق واقعی پایانی نخواهد داشت !!!

خدایا
از تجربه تنهائیت برایم بگو !
این روزها ...
سر تا پا گوشم !!!

بغضهایم را
به ابرها می دهم
و قلبم را
از نام تو پر می کنم
باران که ببارد ...
آواز قلبم شنیدنی است !!!

زیبایی ها را چشم می بیند ...
و مهربانی ها را دل !
چشم فراموش میکند ...
اما دل هرگز !
پس بدان تازمانی که دلم زنده است ...
فراموش نخواهی شد !!!

هنوز هم هستند دخترانی كه ...
تنشان بوی محبت خالص می دهد !
بكرند ...
نابند ...
احساساتشان دست نخورده است،
لمس نشده اند،
تحقیر نشده اند،
آری ...
 هنوز هم هستند ! نادرند ! كمیاب اند ! پاك اند !
روزی كه قرار می شود كنار گوش كودكی لالایی بخوانند ...
شرمشان از نام " مادر " نمی شود !
و زیر آغوش همسرشان ...
چشمانشان را نخواهند بست
كه با رویای دیگری سر كنند !!!

ذره ای عشق ...
قطره ای اشک ...
لحظه ای تردید ...
قلبم بی تو از تپیدن هم خسته ست!
تا هستی می تپد ...
پس بمان براي همیشه
اگر نمیخواهی مرگم را ببینی !
این مرگ یک نفر نیست!
نبودنت ...
مرگ دنیاست
دنیایی که من ساختم !
دنیای من ...
براي هميشه با من بمان !!!

خاموشی بهانه است !
مشترک موردنظر ...
قصد فراموشی دارد !!!

از تمام دنیا
یک صبح سرد
یک چای داغ
و یک صبح بخیر تو
برایم کافی ست !
اينگونه باشد ...
عصرم با ياد صبح ...

شيرين خواهد شد !!!

مگر اينكه برفي بيايد
و بتوانيم ...

 آدم بسازيم !!!

قرارمان
پشت باران ...
قهوه خانۀ چشمانت
به صرف یک فنجان سرنوشت !

تنهایی و لحظه های پر آشوبم
هی مشت بر این دقیقه ها میکوبم
انگار همیشه رسم دنیا این است
تو حال مرا بپرسی و من … خوبم ؟!!!

                   تمام آن سالها ...
نبودنت را پا برهنه قدم ميزدم !
اما ...
با زمین هم کنار نمی آمد تاول این انگشت ها !
از اول هم می دانستم
کفش تو تنگ بود

برای تنهایی بزرگ پاهایم !!!